ایندم منم که بیدل و بی یار مانده ام


در محنت و بلا چه گرفتار مانده ام؟

با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم


با اهل مصطبه چه به انکار مانده ام؟

در صومعه چو مرد مناجات نیستم


در میکده ز بهر چه هشیار مانده ام؟

در کعبه چون که نیست مرا جای، لاجرم


قلاش وار بر در خمار مانده ام

ساقی، بیار درد و از این درد یک زمان


بازم رهان، که با غم و تیمار مانده ام

در کار شو کنون، غم کاری بخور، که من


از کار هر دو عالم بی کار مانده ام

کاری بکن، که کار عراقی ز دست رفت


در کار او ببین که: چه غمخوار مانده ام